♥دل نـــــــــــوشـــــــــــتــــــــــها♥

♥دل نـــــــــــوشـــــــــــتــــــــــها♥

ܓܨنـــــســـــل ســـــوخـــــتـــهܓܨ
♥دل نـــــــــــوشـــــــــــتــــــــــها♥

♥دل نـــــــــــوشـــــــــــتــــــــــها♥

ܓܨنـــــســـــل ســـــوخـــــتـــهܓܨ

تا کی . . .

کنارت هستند:تا کی!؟

تا وقتی که به تو احتیاج دارند. . .

از پیشت میروند یک روز:کدام روز!؟

وقتی که کسی جایت امد. . .

دوستت دارند:تا چه موقع!؟

تا موقعی که کسی دیگر را برای دوست داشتن پیدا کنند. . .

می گویند:عاشقت هستند برای همیشه

نه . . .
فقط تا وقتی که نوبت بازی با تو تمام شود. . .

این است بازی باهم بودن

روزگار . . .

روزگار. . .

تو اگر سخت به من میگیری. . .

با خبر باش که پژمردن من اسان نیست

گرچه دلگیر تر از دیروزم

گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند

لیک باور دارم دلخوشی ها کم نیست زندگی باید کرد. . .

اینجا . . .

اینجا به مرز بی تفاوتی ها رسیده ام. . .

دلم را دیگر هیچ نمی لرزاند

در من دلهره,ترس,و احساس مرده است

این روزها بی خیال خیالم شده ام

منتظرم دنیا تمام شود. . .

واقعیت تلخ

زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه هاشو سیر کنه , گوشت بدن خودشو میکند و میداد به جوجه هاش میخوردند زمستان تمام شد و کلاغ مرد! اما بچه هاش نجات پیدا کردند و گفتند: آخی خوب شد مرد, راحت شدیم از این غذای تکراری! این است واقعیت تلخ روزگار ما..!

داستان جالب

آورده اند که پیری فرزانه شبانگاه نیایش همی کرد: بارالها! سالهاست ایوب وار مرا با بلیات گونه گون همی آزموده ای، از فقر و رنج و بیماری گرفته تا تورم و گرانی و شهریه ی مکتب آزاد اولاد، مرحمتی فرما و آزمونی یوسف گونه نیز از ما به عمل آور. سخن که بدینجا رسید دق الباب کردند. پس در بگشود. برادرانش بودند. تعارفی زد، آن ها اما دست در گریبانش زدند و کشان کشان همی بردند و در صندوق عقب همی چپانیدند. بیرون از شهر برده و در چاهیش افکندند. پس از قعر چاه نعره همی زد: خداا! من منظورم اون آزمون عشوه و زلیخا و پشت درهای بسته و... بود نه این!