♥دل نـــــــــــوشـــــــــــتــــــــــها♥

♥دل نـــــــــــوشـــــــــــتــــــــــها♥

ܓܨنـــــســـــل ســـــوخـــــتـــهܓܨ
♥دل نـــــــــــوشـــــــــــتــــــــــها♥

♥دل نـــــــــــوشـــــــــــتــــــــــها♥

ܓܨنـــــســـــل ســـــوخـــــتـــهܓܨ

داستان جالب

آورده اند که پیری فرزانه شبانگاه نیایش همی کرد: بارالها! سالهاست ایوب وار مرا با بلیات گونه گون همی آزموده ای، از فقر و رنج و بیماری گرفته تا تورم و گرانی و شهریه ی مکتب آزاد اولاد، مرحمتی فرما و آزمونی یوسف گونه نیز از ما به عمل آور. سخن که بدینجا رسید دق الباب کردند. پس در بگشود. برادرانش بودند. تعارفی زد، آن ها اما دست در گریبانش زدند و کشان کشان همی بردند و در صندوق عقب همی چپانیدند. بیرون از شهر برده و در چاهیش افکندند. پس از قعر چاه نعره همی زد: خداا! من منظورم اون آزمون عشوه و زلیخا و پشت درهای بسته و... بود نه این!

نظرات 2 + ارسال نظر
❤الـــــــــهه❤ دوشنبه 26 خرداد 1393 ساعت 09:04 http://elahe13785.blogfa.com

سلام....وب خوبی داری
موافقم...لینکت کردم و اگه خواستی لینک کن..

مهتاب دوشنبه 26 خرداد 1393 ساعت 08:50 http://mahtabnb.blogfa.com

مرسی اومدی وبم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.